ملت در انتظار تشییع باشکوه شهید حججى

ارسال شده در: آرشیو | ۰

حجتى در چشم همگان

تصویر یادداشت

 

** چکیده: ۱- حضرت آیت‌الله العظمى امام خامنه‌اى رهبر معظم انقلاب اسلامى، با تأکید بر لزوم تقویت روحیه انقلابى در نسل جوان، شهید حججى را نمونه‌اى درخشان از رویش‌هاى انقلاب خواندند و خاطرنشان کردند: «شهید حججیِ عزیز در دنیایى که روزنه‌هاى اغواگر صوتى و تصویرى فراوانى وجود دارد، چنین درخشید و خداوند او را همچون حجتى در مقابل چشم همگان قرار داد.» این‌ها تعابیرى است که رهبر معظم انقلاب در وصف شهید حججى فرمودند؛ ویژگىای ‌که بیش از هر چیز در این شهید والامقام مى‌توان جُست، این بود که مى‌دانست چه زمانى باید کجا باشد. به وقتش در اردوهاى جهادى براى محرومیت زدایى از کشور و به وقتش دفاع از حریم اهل بیت (علیهم السلام)؛ به وقتش هم زیارت اباعبدالله الحسین(ع)؛ شهید محسن حججى نیز در خیل عظیم مردم در پیاده روى اربعین حسینى حضور داشته است.
۲-بعد از شهادت شهید حججى حرکت و موج بسیار خوبى ایجاد شد، شهادت این شهید بزرگوار وحدت عظیمى بین افراد، جناح‌ها و گروه‌ها، افراد، اقشارو… ایجاد کرد که امیدواریم این حرکت دوام پیدا کند و ما نیز به‌خوبى راه شهدا را تبیین کرده و ادامه دهیم. مردم، جوانان و قشرهاى مختلف با تشکیل کاروانها و کمپین‌ها اندک اندک خود را براى استقبال از این شهید عزیز اماده مى‌کنند تا به جهانیان بگویند ما در راه استقلال و ازادى خونهاى بیشمارى تقدیم اسلام، انقلاب و منطقه کرده ایم. جمعى از دانشجویان و جوانان با حضور در میادین اصلى شهر با دادن گل و عکس شهید حججى به شهروندان، شهر را آماده استقبال از این شهید مدافع حرم کرده‌اند.مراسم تشییع پیکر مطهر این شهید والامقام در تهران و با حضور گسترده و باشکوه اقشار و آحاد مختلف مردم قدرشناس و مقامات و شخصیت‌هاى لشکرى و کشورى، برگزار خواهد شد.
۳-تردیدى نیست که همه شهداى مدافع حرم شهداى بزرگ و عظیمى هستند که براى ملت ایران عزیز و بزرگ هستند. و اگر تک تک انها در عراق و سوریه اقدام به خدمات مستشارى براى هلاکت تروریست‌هاى داعش نمى‌کردند، امروز باید در شهرها و مرزهایمان با تروریست‌ها مقابله مى‌کردیم.اما در این میان شهید حججى از سوى خداوند متعال جلوه ویژه و اشکارترى پیدا کرد. شهیدى که جنایتکاران تروریست که در واقع انها به اسارت نگاه نافذ و با صلابت شهید درامده بودند و با مثله کردن او و جدا کردن سر و دست و پا از پیکرش، اوج جنون و جنایت و قساوت را به نمایش گذاشتند.
۴-خون به ناحق ریخته‌ى شهید «محسن حججى» تداعى گر اوج معصومیت و مظلومیت مدافعان حرم و رزمندگان محور مقاومت و مجاهدان فى سبیل الله است، از سوى دیگر روشنگر اوج جنایت، قساوت و شقاوت‌هاى تروریست‌هاى تکفیرى است که با چراغ سبز آمریکا و متحدانش، دستان پلید حامیان ترور و جریان‌هاى افراطى به خون صدها هزار تن از مردم مظلوم سوریه و عراق آغشته شده است.
۵-بى‌شک آرامش، شجاعت، صلابت و معنویت معنادار شهید حججى، تجلى فرهنگ اسلام ناب است. شهادت‌طلبى زاید الوصف شهید حججى نشان داد که شهداى نسل سوم انقلاب هم‌طراز شهداى نسل اول از شور و شوق شهادت برخوردارند و نامه‌ى آن شهید والا مقام به امام رضا(ع) و درخواست‌هاى مکرر و عاجزانه از آن حضرت براى امضاء جواز شهادت، کمال جویى براى سعادتمندى و روسفیدى در درگاه الهى و حس غرورانگیز و عزتمندانه اسارت و شهادت شهید حججى؛ تجسم عینى حماسه‌ى عاشوراست، لذا باید به‌عنوان منشور کامل عقلانیت اسلام ناب در میان جوانان این مرز و بوم مورد توجه و الگوبردارى قرار گیرد.
۶-شکوه شهادت شهید حججى و دیگر شهداى مدافع حرم در دفاع ازحریم اهل بیت(ع) و ریشه‌کنى تکفیر به اندازه‌اى اثرگذار و رونده است که آثار و برکات آن در منطقه مشهود است، از یک سو پیروزى‌هاى چشمگیر جبهه‌ى مقاومت به‌عنوان نمایندگان فکرى جریان عقلانیت اسلام ناب و محور مقاومت بر جریان‌هاى تروریسم تکفیرى و از سوى دیگر شکست مفتضحانه‌ى حامیان تروریسم در منطقه و اختلافات عدیده میان جریان‌هاى افراطى، تکفیرى و ترویستى نویدبخش ریشه‌کنى تروریسم تکفیرى است.
امروز تفکر تکفیر، تفسیق، خشونت و افراطگرایى دینى در قالب توحش قرن بیست و یکم، درنده‌تر و خطرناک‌تر از هر زمان به منصه‌ى ظهور رسیده و چهره واقعى خود را نشان داده که نمایش حق در چهره نورانى شهداى مدافع حرم و ترسیم چهره‌ى باطل و پلید آن‌ها، توحش عینى‌بى‌حد و حصر تروریست‌هاى تکفیرى را آشکارتر کرد. تحقق این مهم مرهون رشادت‌ها و مجاهدت‌هاى «شهید حججى‌ها» و دیگر شهداى مدافع حرم است که آینده‌اى روشن وبى‌بدیل براى انقلاب اسلامى ایران و جبهه‌ى مقاومت به‌عنوان نماینده‌ى عقلانیت اسلام ناب با رویکرد عدالت و فطرت در جهان اسلام رقم زده است همانگونه که آینده جریان تکفیر و افراط، با مجاهدت‌هاى رزمندگان مقاومت همچون شهید حججى، بیش از پیش به‌سوى زوال و نابودى کامل پیش رفته به‌نحوى که باید گفت زمان ریشه‌کن کردن کامل تروریسم تکفیرى فرا رسیده است. **

*    تأیید قطعى هویت پیکرشهید
شهید محسن حججى از مدافعان حرم و جمعى لشکر زرهى ۸ نجف اشرف بود که در منطقه مرزى عراق و سوریه به اسارت نیروهاى داعش درآمد و سپس توسط تکفیرى‌ها به شهادت رسید. با توجه به آزمایش صورت‌گرفته بر روى پیکر شهید حججى هویت وى ۱۰۰ درصد تأیید شده است. با بازپس‌گیرى پیکر مطهر شهید حججى از دست تروریست‌هاى داعش، نمونه DNA و پروفایل ژنتیکى خانواده این شهید تهیه شد و نمونه ژنتیکى پیکر مطهر شهید حججى در لبنان نیز تهیه و براى تهران ارسال شد. پس از تطابق این دو نمونه ژنتیکى، پروفایل ارسالى با پروفایل خانواده‌ها ۱۰۰ درصد منطبق بود و هیچ ابهامى در تشخیص هویت پیکر مطهر شهید حججى وجود نداشت. اگر بر روى نمونه‌هاى خون و بافت تازه کار شود نتیجه این آزمایش یک روزه قابل اعلام است و اگر بافت استخوان تازه وجود داشته باشد ۲ الى ۳ روزه قابل تشخیص است ولى اگر بافت قدیمى باشد، اعلام این نتایج زمانبر خواهد بود. با توجه به این‌که وقتى چند روزى از زنده بودن انسان مى‌گذرد سلول‌ها از بین مى‌رود و دچار تجزیه و تخریب مى‌شود و آن‌چیزى که پاى برجا مى‌ماند نمونه‌هاى استخوانى است، بر همین اساس نمونه ژنتیکى استخوانى از پیکر شهید حججى انجام شده است.

*    خدمت‌رسانى مخلصانه وبى‌ادعا در اردوهاى جهادى‌
یکى از بیشترین تصاویر و فیلم‌هایى که پس از شهادت از شهید حججى در فضاى مجازى منتشر شد مربوط به حضور ایشان در اردوهاى جهادى است. شهید خیلى کم درباره کارهایش در اردوهاى جهادى صحبت مى‌کرد و حالا با انتشار فیلم‌ها نزدیکان شهید متوجه فعالیت‌هاى جهادى شهید حججى شده‌اند. پدر شهید درباره حضور محسن در اردوهاى جهادى مى‌گوید که او دور افتاده‌ترین مناطقى که حتى با ماشین امکان رفتن به آن‌ها نبود را براى رفتن انتخاب مى‌کرد. به دل محروم‌ترین مناطق مى‌رفت و مسجد و حمام مى‌ساخت و به گفته پدرش در کنارش کارهاى فرهنگى و تبلیغاتى مى کرد. شرکت در این اردوها خیلى در روحیه محسن مؤثر بود. خودش مى‌گفت: «آسمان فرصت پرواز بلندى است، قصه این است چه اندازه کبوتر باشى.» روى بحث خدمت‌رسانى در این اردوها تأکید ویژه‌اى داشت و معتقد بود جاى براى کار زیاد است. شهید حججى در یکى از اردوها در جمله‌اى تاریخى مى‌گوید: «ما اینجا از شهر دوریم ولى به خدا نزدیکیم، اگر در شهر خودمان خدایمان را داشته باشیم بیشترین جهاد را کرده‌ایم.»
*    ارادت ویژه به شهید کاظمى‌
عشق و علاقه محسن حججى به شهدا به‌ویژه سردار بزرگ زادگاهش، شهید احمد کاظمى بر کسى پوشیده نیست. زندگى‌اش را مدیون حاج‌احمد مى‌داند. هم محسن و هم همسرش هر دو خود را آزادشده دست شهید کاظمى‌دانستند. هر دو وقتى وارد مؤسسه مى‌شوند و با شهید کاظمى آشنایى پیدا مى‌کنند، مرید ایشان مى‌شوند و با هم ازدواج مى‌کنند.
مدیر مؤسسه شهید کاظمى این علاقه و ارادت را چنین روایت مى‌کند: «درون مؤسسه است که به‌واسطه شهید کاظمى و بیشتر با شرکت در اردوهاى جهادى، مسیرش را انتخاب مى‌کند؛ یعنى آن‌جاست که شهید کاظمى دستش را مى‌گیرد و شهید حججى به ایشان وصل مى‌شود.» شهید حججى در کار برق ساختمان بود و در حوزه کتاب هم کار مى‌کرد ولى مى گفت: «مسیرى که حاج‌احمد (کاظمى) براى من مشخص کرده، در کار برق و این‌ها محقق نمى‌شود. من باید جایى بروم که مسیرم به شهادت نزدیک‌تر باشد.»
*    دستبوسى پدر و مادر
یکى از فیلم‌هاى ماندگار و تأثیربرانگیز مربوط به خداحافظى شهید حججى از خانواده‌اش است. او در تواضع و خشوع تمام، جلوى پاى پدر و مادرش خم مى‌شود تا قبل از رفتن پایشان را ببوسد. اشک‌هاى مادر اجازه صحبت نمى‌دهد و محسن در همین حین مى‌گوید نذر کرده بودم اگر قسمت شد به سوریه اعزام شوم دست و پاى مادرم را ببوسم.
شهید حججى یک بار دیگر به سوریه اعزام شده بود. در آن اعزام از همسرش خواهش مى‌کند به کسى نگوید باردار است تا راحت به سوریه برود چون اگر متوجه این موضوع شوند ممکن است اجازه رفتن به محسن ندهند. شهید پس از بازگشت به همسرش مى‌گوید در این سفر فهمیدم تا پدر و مادرم راضى نباشند من به آرزویم نمى‌رسم. محسن براى راضى کردن پدر و مادر آن‌ها را به زیارت امام رضا(ع) مى‌برد. پدر شهید ماجراى این سفر را چنین شرح مى‌برد: «ما را به مشهد برده بود تا ضامن و شفیعش شویم. شب قبلش هم به مادرش گفته بود تو را به خدا اجازه رفتن به من بده.» مادر شهید درباره اجازه دادن به پسرش مى‌گوید: «به من مى‌گفت مامان رضایت بده من شهید بشوم و پیش حضرت زینب روسفید شوم؛ من هم گفتم باشد حرفى ندارم. من تو را به حضرت زینب مى‌سپارم. گفت مامان نذر کرده‌ام اگر قسمتم شد سوریه بروم پاى مامان و بابایم را ببوسم. من هم نمى‌گذاشتم و گفت نذر کرده‌ام و بگذارید این کار را بکنم. »
همان آخرین دیدار محسن با خانواده‌اش مى‌شود. دیدار بعدى شان مى‌افتد به قیامت. خلیلى مدیر مؤسسه شهید کاظمى درباره نظر محسن نسبت به رضایت پدر و مادرش بیان مى‌کند: «روز آخرى که آمد پیش من، گفت: «حاجى، چرا من نمى‌توانم بروم؟ چرا کارم جور نمى‌شود که بروم؟» گفتم: «محسن، یک جاى کارِت گیر دارد؛ مثل مایى. برو آن گیر را درست کن.» با تعجب گفت: «من فهمیدم کجاى کار گیر دارد: مادرم راضى نیست!» من هم مى‌دانستم که نمى‌رود پیش مادرش تا رضایت بگیرد؛ گفتم: «پس برو رضایتش را به دست بیاور.» احساس هم کردم که نمى‌رود ولى با مادرش که صحبت کردیم، مى‌گوید که رفته آن‌جا، به دست و پاى مادر افتاده و گریه شدید کرده که از گریه‌اش پاهاى ایشان خیس مى‌شده است. به مادر التماس کرده است: «اجازه بده من بروم.» مادرش هم مى‌گوید: «برو؛ ولى شهید نشو» که محسن در جواب گفته است: «نه، من مى‌روم؛ ولى عزیز مى‌شوم مادر»
محسن رفت و عزیز میلیون‌ها انسان شد. از شهید حججى پیکرى برنگشت تا پدر و مادرش هر لحظه به‌دنبال نشانى از پسرشان باشند. آن‌ها هر روز سرى به گلستان شهداى نجف‌آباد مى‌زنند و با دیدن مزار شهداى شهر، عزیزشان را جست‌وجو مى‌کنند.
*    وصیت نامه شهید که عینا وقایع شهادت را منعکس کرده است‌
خود شهید چه زیبا در وصینت نامه‌اش آنچه را که اتفاق افتاده روایت کرده است: حالا که دستهایم بسته است‌نویسم نه با قلم که با نگاه و نه با جوهر که با خون، رو به دوربین ایستاده‌ام و ایستاده‌ام رو به همه شما، رو به رفقا، رو به خانواده‌ام، رو به رهبر عزیزم و رو به حرم. حرامزاده‌اى خنجر به دست است و دوست دارد که من بترسم و حالا که اینجا در این خیمه‌گاهم هیچ ترسى در من نیست. تصویرم را ببرید پیشکش رهبر عزیز و امامم سید على خامنه‌اى و فرمانده‌ام حاج قاسم و به رهبرم بگویید که «اگر در بین مردمان زمان خودت و کلامت غریبید ما اینجا براى اجراى فرمان شما آمده‌ایم و آماده تا سرمان برود و سر شما سلامت باشد».آسمان اینجا شبیه هیچ‌جا نیست حتى آسمان روستاى دورک و وزوه که در اردوى جهادى دیده‌ام یا آسمان بیابان‌هاى سال‌هاى خدمتم، اینجا بوى دود و خون‌آید. کم‌کم انگار لحظه دیدار است ولى این لحظه‌هاى آخر که حرامیان دوره‌ام کرده‌اند مى‌خواهم قصه بگویم و قصه که‌گویم کمى دلم هوایى على کوچولویم مى‌شود ولى خدا وعده داده که جاى شهید را براى خانواده‌اش پر مى‌کند، اما حتماً قصه‌ام را براى على وقتى بزرگ شد بخوانید.قصه کودکى‌ام که با پدرم در روضه‌هاى مولا اباعبدالله الحسین(ع) شرکت مى کردم، قصه لرزش شانه‌هاى پدر و من که نمى‌دانستم براى چیست. پدرم با این‌که کارگرى ساده بود همیشه از خاطرات حضورش در دفاع مقدس مى‌گفت و توصیه مى‌کرد: «پسرم، دفاع مقدس و رشادت و مجاهدت براى اسلام و دین هیچ‌وقت تمام‌شدنى نیست و تا دنیا هست مبارزه بین حق و باطل هم خواهد بود ان‌شاءالله روزى هم نوبت تو خواهد شد».دوران کودکى و مادرى که کلید رفتنم به قتلگاه در دستان اوست و او بود که اجازه داد. مادرم همیشه‌گفت «تو را محسن نام گذاشتم به‌یاد محسن سقطشده خانم حضرت زهرا (س)». مادر جان، اولین بارى که به سوریه اعزام شدم دریچه‌هاى بزرگى به‌رویم باز شد اما نمى‌دانم اشکال کارم چه بود که خداوند مرا نخرید.بازگشتم و چهل هفته به جمکران رفتم و از خداوند طلب باز شدن مسیر پروازم را کردم. تا این‌که یک روز فهمیدم مشکل رضایت مادر است. تصمیم گرفتم و آمدم به دست و پاى تو افتادم و التماست کردم و گفتم مگر خودت مرا وقف و نذر خانم فاطمه زهرا (س) نکردى و نامم را محسن نگذاشتى، مادرجان، حرم خانم زینب (س) در خطر است اجازه بده بروم. مادرم…. نکند لحظه‌اى شک کنى به رضایتت که من شفاعت‌کننده‌ات خواهم بود و اگر در دنیا عصاى دستت نشدم در عقبى نزد حضرت زهرا (س) سرم را به‌دست بگیر و سرفراز باش چون ام‌وهب. مادر، یادت هست سال‌هاى کودکى و مدرسه، پس از دبستان و مقاطع تحصیلى و بالاتر، همیشه احساس مى‌کردم گمشده‌اى دارم و این‌قدر به مادرمان حضرت زهرا (س) متوسل شدم تا در سال ۱۳۸۵ و اوج جوانى مسیرى را برایم روشن کردند و آن مسیر آشنایى با شهید کاظمى و حضور در مؤسسه‌اى تربیتى فرهنگى به همین نام بود.همان سال‌ها بود که مسیر زندگى‌ام را پیدا کردم و حاج احمد کاظمى شد الگوى زندگى و یار لحظه لحظه زندگى من، خیلى زود حاج احمد دستم را گرفت و با شرکت در اردوهاى جهادى، هیأت، کار فرهنگى و مطالعه و کتاب‌خوانى رشد کردم. انگار حاج احمد دستم را گرفت و ره صدساله را به‌سرعت پیمودم. سربازى و خدمت در مناطقى دورافتاده را انتخاب کردم و تو مادر، ببخش که آن روزها مثل همیشه چقدر نگرانم بودى.و ازدواج که آرزوى شما بود، با دخترى که به‌واسطه شهدا با او آشنا شدم و خدا را شاکرم که حاج احمد از دختران پاکدامنش نصیبم کرده است، همنام حضرت زهرا (س) و از خانواده‌اى که به‌شرط این‌که به‌دلیل نداشتن فرزند پسر برایشان فرزند خوب و باایمانى باشم دختر مؤمن و پاکدامنشان را با مهریه‌اى ساده به‌عقدم درآوردند و من هم تنها خواسته‌ام از ایشان مهیاکردن زندگى براى رسیدن به سعادت و شهادت بود و با کمکِ هم، زندگى مهدوى (عج) را تشکیل دادیم، خانواده‌اى که در روزهاى نبودنم و جهادم همسر و فرزندم را در سایه محبتشان گرفتند و من دلم قرص بود که همسر و فرزندم جز غم دورى و دلتنگى غمى نداشته باشند، همین جا بود که احساس کردم یکى از راه‌هاى رسیدن به خداوند متعال و قرار گرفتن در مسیر اسلام و انقلاب عضویت در سپاه است و همین جا بود که باز حاج احمد کمکم کرد و لیاقت پوشیدن لباس سبز پاسدارى را نصیبم کرد.و همسرم و همسرم…، مى‌دانم و مى بینم دست حضرت زینب (س) که قلب آشوبت را آرام مى‌کند، همسرم شفاعتى که همسر وهب از مولا اباعبدالله شرط اجازه میدان رفتن وهب گذاشت طلب تو. خاطرات مشترکمان دلبستگى نمى‌آورد برایم، بلکه مطمئنم مى‌کند که محکمتر به قتلگاه قدم بگذارم چون تو استوارتر از همیشه على عزیزمان را بزرگ‌خواهى کرد و منتظر باش که در ظهور حضرت حجت به‌اقتداى پدر سربازى کند.حالا انگار سبکتر از همیشه‌ام و خنجر روى بازویم نیست و شاید بوى خون است که مى‌آید، بوى مجلس هیأت مؤسسه و شبهاى قدر و یاد حاج حسین به‌خیر که گفت مؤسسه خون‌خواهد و این قطره‌ها که بر خنجر مى‌غلطد ارزانى حاج احمدى که مسیر شیب‌الخضیب شدنم را هموار کرد.خدّالتریب شدنم را از مسجد فاطمه الزهراى(ع) دورک شروع کردم و به خاک آلودم تمام جسمم را تا براى مردمى که عاشق مولایند مسجد بسازیم. روى زمینى نیستم که مى‌بینید، ملائک صف به صفند کاش همه‌چیز واقعى بود درد پهلویم کاش ساکت‌شد و حالا منتظر روضه قتلگاهم، حتماً سخت است برایتان خواندن ولى براى من نور سید و سالار شهیدان دشت را روشن کرده است.اینجا رضاً برضاک را مى‌خواهم زمزمه کنم. انگار پوست دستم را بین دو انگشت فشردند و من مولاى‌بى‌سر را مى‌بینم که هم‌دوش زینب آمده‌اند و بوى یاس و خون در آمیخته هستم. حرامیان در شعله‌هاى شرارت مى‌سوزند و من بدن‌بى‌پیکرم را مى‌گذارم براى گمنامى براى خاک زمین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *